دنیایِ کوچکِ من:)

دستش رو بالا آورد سوالش بی ربط بود ولی میخواست بپرسه گفت:استاد نمیشه برا همیشه بخوابم..!؟
دانشجوها غافل از دل تکه تکه شدش بهش خندیدن...
استاد گفت:چطور..!؟
گفت آخه این اخرا دیگه باهام حرف نمی زد..
دیگه حتی نگام هم نمی کرد...
خیلی کم می دیدمش...
اما وقتی می دیدمش دلم براش پر میکشید...
آخرین بار که داشت میرفت...
گریه کردم دست خودم نبود...
اشکام بی اختیار جاری میشد رو گونه هام...
با چشمای اشکیم زل زدم تو چشماش...
اونم سردتر از همیشه زل زد تو چشمام...
اون لحظه می تونست غمگین ترین سناریو طول تاریخ باشه...
رفت...
نه تنها قلبم بلکه تمام وجودم شکست...
از اون روز به بعد دیگه ندیدمش...
نه نه دیدمش...
هرشب تو خوابم دیدمش...
تو خوابم دیگه باهام قهر نبود...
تو خوابم باهام حرف میزد...
تو خوابم بهم نگاه میکرد...
تو خوابم همه چی خوب بود...
کجا بودم..!؟
آها داشتم می گفتم نمیشه برا همیشه بخوابم...!؟💔

  • Fatemeh :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی