دنیایِ کوچکِ من:)

۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

گاه باید خندید..

بر غمی بی پایان...🖤

دستش رو بالا آورد سوالش بی ربط بود ولی میخواست بپرسه گفت:استاد نمیشه برا همیشه بخوابم..!؟
دانشجوها غافل از دل تکه تکه شدش بهش خندیدن...
استاد گفت:چطور..!؟
گفت آخه این اخرا دیگه باهام حرف نمی زد..
دیگه حتی نگام هم نمی کرد...
خیلی کم می دیدمش...
اما وقتی می دیدمش دلم براش پر میکشید...
آخرین بار که داشت میرفت...
گریه کردم دست خودم نبود...
اشکام بی اختیار جاری میشد رو گونه هام...
با چشمای اشکیم زل زدم تو چشماش...
اونم سردتر از همیشه زل زد تو چشمام...
اون لحظه می تونست غمگین ترین سناریو طول تاریخ باشه...
رفت...
نه تنها قلبم بلکه تمام وجودم شکست...
از اون روز به بعد دیگه ندیدمش...
نه نه دیدمش...
هرشب تو خوابم دیدمش...
تو خوابم دیگه باهام قهر نبود...
تو خوابم باهام حرف میزد...
تو خوابم بهم نگاه میکرد...
تو خوابم همه چی خوب بود...
کجا بودم..!؟
آها داشتم می گفتم نمیشه برا همیشه بخوابم...!؟💔

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم

توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه

خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس

نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم

هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود

بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن

چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی

بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

#شهریار

.

.

.

پ ن:باشد که رستگار شویم..:)